داستـان های کوتـاه و خوانـدنیچنگیز خان مغول و شاهین پرنده یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پ,داستانهای کوتاه و آموزنده,داستانهای کوتاه و جالب,داستانهای کوتاه و زیبا,داستانهای کوتاه و پند آموز,داستانهای کوتاه و خواندنی,داستانهای کوتاه و خنده دار,داستانهای کوتاه واقعی,داستانهای کوتاه و عاشقانه,داستانهای کوتاه و جذاب,داستانهای کوتاه و آموزنده از بزرگان ...ادامه مطلب